آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..
تو را یکبار دیدم در شبی سرد و زمستانی به سویم آمدی
آهسته ، با تردید ، و از تنهائیت با من سخن گفتی
خیابان های باران خورده هم آن شب
گواه صادق احساس ما بودند
ولی اکنون از آن شبها چه باقی مانده آیا
جز غم و تنهایی و حسرت
تو را یکبار دیدم در شبی سرد و زمستانی
ولی گویی برای من
برای عاشق غمگین شهر تو
تمام فصل ها فصل زمستان است
و میترسم همیشه این چنین باشد|شنبه 1 مهر 1391
|
15:14|دختري از تبارآينه ها